نتایج جستجو برای عبارت :

لذت تصور کوآلا

می دونم نبودم تا چند روز دیگه به چشم نمیاد چون سابقم خرابه. خودم گوشی جور کردم و اومدم بگم که گوشیم سوخته و دیگه هیچ دسترسی به اینترنت ندارم :( بزرگترین غم های عالم روی دلم سنگینی می کنه، نه این که دیگه نخرم ولی باید برای خریدنش دنبال کار بگردم چون خونوادم مسئولیتشو قبول نمی کنه. نمی دونم کی برمیگردم ولی همیشه به یاد شما دوستای با معرفتم می مونم. چقدر بده که علاوه بر نداشتن دوست حقیقی، دوست مجازی هم نمی تونم داشته باشم :/واسه همتون آرزوی خوشبخت
یکی بود یکی نبود توی جنگل های استرالیا کنار یک رود خانه درخت بزرگی قرار داشت که کبوتری با جوجه هایش روی آن درخت زندگی می کردند هر چه جوجه ها بزرگتر می شدند به غذای بیشتری نیاز داشتند برای همین کبوتر مادر و پدر با هم به دنبال غذا رفتند.
یک روز که جوجه ها تنها مانده بودند، یک گنجشک قشنگ پر زد کنار لانه جوجه ها نشست، جوجه ها که تابحال هیچ پرنده ای جز مادر و پدر خودشان ندیده بودند با دیدن گنجشک از ترس سرهایشان را زیر پرهایشان کردند «مثلا پنهان شدند
یکی بود یکی نبود توی جنگل های استرالیا کنار یک رود خانه درخت بزرگی قرار داشت که کبوتری با جوجه هایش روی آن درخت زندگی می کردند هر چه جوجه ها بزرگتر می شدند به غذای بیشتری نیاز داشتند برای همین کبوتر مادر و پدر با هم به دنبال غذا رفتند.
یک روز که جوجه ها تنها مانده بودند، یک گنجشک قشنگ پر زد کنار لانه جوجه ها نشست، جوجه ها که تابحال هیچ پرنده ای جز مادر و پدر خودشان ندیده بودند با دیدن گنجشک از ترس سرهایشان را زیر پرهایشان کردند «مثلا پنهان شد
عنوانم شبیه اسم و فامیل یه شخص خاص شد :) تمام دیشب رو نتونستم بخوابم و نزدیک صبح متوجه اومدن مادری شدم، سریع گرفت خوابید ولی من نتونستم بخوابم. ساعت ده، یکساعتی بود که خواب عمیق و در واقع بیهوشی یک موجود خسته رو تجربه می کردم که خواهری زنگ زد، می خواستند ناهار رو در جوار طبیعت بخورند که با جواب نه قاطع من و مادرم روبه رو شدند... جالب اینکه زیاد خوش نگذشته و شاهد صحنه های عالی ای نبودند، اینست قدرت حضور کوآلا :)
مادری دوباره خوابید و من با یک پیامک
یکی از لذت بخش ترین کارهای جهان تجسمه. اونموقع که قبل از خواب داری خودتو به خاطر تموم تنبلیا و هیچ کاری نکردنای هرروزه سرزنش می کنی، هرچند فایده ای نداره، یهو خودتو تو اون دنیای ایده آل تصور می کنی که تو کارهایی که می خواستی رو داری انجام میدی. یه روز خوب رو در حالی که همش لبخند به لب داری و یه عالمه کار خفن انجام می دی رو به تصویر می کشی و از این تصویر لبخند به لبت میاد. شاید این تصورات چیزی از زندگی درست نکنه ولی به تنهایی می تونه بار کلی از تلخ
خب دنیا بدون فیلم و اینترنت و کتاب و موزیک و بیرون رفتن خیلی خسته کننده میشه... کاری که من کل شب انجام دادم. روی تخت دراز کشیدم و به نقطه خاکستری رنگ روی سقف که نمی دونم از کجا اومده خیره شدم. با خودم کلی کلنجار رفتم ولی بالاخره خسته شدم. دنیای ذهن خیلی بزرگه، بینهایت تر از جهانی که توش هستیم. سعی کردم این دفعه با دقت بمونم و به چیزی پی بردم. 
من همیشه تو تصوراتم کوآلا نبودم، یه آدم خفن موفق کاریزما، که دست به خاک می زنه طلا می شه. بهترین جاهای دنیا
عکس بالا رو نگاه کنید..
این کوآلا از آتش سوزی یک جنگل 2000 هکتاری در استرالیا جان سالم به در برده ولی زخمی شده! حالا کاری ندارم قیافش شبیه بعضی از دانشجوهای منه وقتی که از چرت سر کلاس بیدار میشن و می بینن انتگرالهای دوگانه تبدیل شده به سه گانه!!:)
آی آدمهای مهربون...با ندونم کاریتون!!! (خشایار اعتمادی خونده گمونم)
هوا به شدت آفتابی بود، علی رغم علاقه م به هوای بارونی، متاسفانه تنها هوای ممکن و خوب واسه پیک نیک رفتنه. خب مشخصه که کل روز رو بیرون بودیم، کنار یه مزرعه گندم، کنار درخت پر از شکوفه سیب و زیر درخت بسک:/ (نمی دونم این چه اسمیه و واقعیه یا نه، برادری گفت ولی به شدت زیباست شکوفه هاش) 
یه گروه شش نفره بسیار بیمزه و نمکدون که فقط هرهر خندیدیم، برنامه ادابازی دانلود کردیم و برای هر اجرا کلی جیغ و داد زدیم، فکر می کردم تو پانتومیم هیچ استعدادی ندارم ول
 
امشب میگه تصور کن من رفتم آلمان اونجا امتحان این دوره آموزشی روقبول شدم اونا هم به من پیشنهاد کار دادن
میگم پس ما چی 
میگه تو تصور کن چون تو هر وقت فکری تو ذهنت میاد و تصورش میکنی اون اتفاق میوفته منم قول میدم هر فصل بیام به شما سر بزنم .
منم همه اش دارم تصور میکنم ما همه رفتیم اونطرف
و تصور میکنم من یه کار خوب پیدا کردم و میتونم هم به درس و مشق بچه ها. برسم و هم حقوق خوبی داشته باشم .
یعنی زندگی تشکیل شده از تصورات ما؟؟؟؟
آخه چه کاریه تصور کردن
قبلا گفتیم تصور آنچه در خارج وجود دارد در ذهن مفهوم است.
 
تصور خود نیز دو گونه است:
۱. کلی
۲. جزئی
 
تصور کلی دو گونه است:
۱. کلی ذاتی
۲. کلی عرضی
 
کلی ذاتی:
نوع
جنس
فصل
 
کلی عرضی:
عرض عام
عرض خاص
 
به این پنج نوع تصور کلی، کلیات خمس گفته می‌شود.
دخترک این روزها حسابی کوآلا شده. 
چسبیده به من و بسی بداخلاق!
فکرمیکنم بخاطر دندون های بالاییش باشه که یکیش در حال بزرگ شدنه..
دیشب با گریه از خواب بیدار شد و شاید یک ساعت تلاش کردیم تا آروم بگیره و بخوابه..
کلا یه هفته ست خواب روز و شب اش حسابی به هم ریخته..
خیلی از این موضوع ناراحتم.. گریه هاش دلم رو کباااب میکنه از بس که سوزناکه :(
نمیدونم مشکلش چیه دقیقا..
بین این همه فکر و دلمشغولی و کارهای خونه و بیرون، بخش "مامان" وجودم از همه پررنگ تر و حساس ت
"سکوت را بر هم مزن.
نتیجه فریادها، 
پژواکی ست که نهایتا به خودت برمیگردد.
در سکوت اما،
قادر به شنیدن اسرار خواهی بود."
امروز توی باغ یه بچه گربه خیلی کوچولو پیدا کرده بودیم که فکر نکنم بیشتر از چند روز سن داشت چون گوشت نمی خورد ولی وقتی یه پاکت کوچیک شیر رو دم دهنش گذاشتم خیلی خوشحال شد و همه ش رو خورد. کلی به سرو گوشش دست کشیدم و وقتی کار می کردم همش بین پاهام با هر چیزی که اطرافش بود بازی می کرد. دوست داشتم با خودم بیارمش خونه ولی خب هم اجازه آور
سه شنبه دو هفته پیش بهتون گفتم قراره عمل لیزیک چشم انجام بدم ولی به خاطر اشتباهات پرستارها و بی اطلاعی من متاسفانه کنسل شد و به هفته بعدی موکول شد. تا سه شنبه بعدیش انقدر ناراحت و عصبی بودم که دستم به نوشتن نمی رفت و دو تا کتاب رو تموم کردم.
گذشت تا سه شنبه هفته پیش، این دفعه دیگه همه چیز روال بود و نفر اول عمل بودم... نگم براتون که وحشتناک بود... همه چیز رو میدیدم و حس می کردم، مثل وقتی می ری تو دندون پزشکی، فقط با این تفاوت که چشمته و خیلی وحشتناک
این چند روز استرس ما تو اوج بود و امروز تو همون اوج خدافزی کرد و رفت. البته من هنوزم نگرانم چون همه چیز قطعی نیست. بذارید کامل تعریف کنم، هر چی می خوام خلاصه بگم دلم نمیاد... همون خونه ای که بهتون گفتم براش خواب دیدم رو چند روز پیش قیدشو زده بودیم، دلیلشم اعلام فروش خونه بغلیش بود، همون همسایه خواهرمه که ما بیشتر روزها خونشون بساط می کنیم. یجورایی انگار این جو فروش و خریدها باعث شده بود اونهام به ولوله بیفتند که خونه رو به ما بفروشند و یه خونه دو
از آدم‌ها بت نسازید، این خیانت است هم به خودتان ، هم به خودشان !
خدایى می‌شوند که خدایى کردن هم نمی‌دانند ، و شما در آخر می‌شوید سر تا پا کافر به خداى خودساخته ...!
فردریش نیچه
چقدر تو این مدت تو دلم باهاتون حرف زدم، حتی یه شبایی خواب بیان رو میدیدم. راستش بعد یه مدت روزانه نویسی مغزم عادت کرده بود به دقت کردن به اتفاقات و تصور چطور نوشتنش برای پست گذاری... اون لحظه هایی که یهویی با خودم می گفتم جون میده واسه نوشتن و...
امروز تولد پسر برادرمه، یه
از چند روز پیش فکری افتاده تو سرم، حکمت دائم کتاب خوندن من چیه؟! درموردش خیلی فکر کردم، من با خوندن رمان و هر نوع نوشته دیگه ای فقط واسه خودم یه بهانه جور می کردم برای تنبلی. همیشه یه لیست طولانی و چندتا کتاب روی میز انتظارم رو می کشیدند. از خیلی چیزا واسه کتاب خوندن میگذشتم چون یه سرپوش بود واسه واقعیت. کتاب خوندن خیلی خوبه، دنیاتو بزرگ تر می کنه، یه عالمه درس بهت یاد میده، تجربه هایی که تو زندگیت نمی تونی داشته باشی رو بهت میده ولی با زیاده رو
BluRay,The Outback 2012,x265 HEVC,بلوری,دانلود انیمیشن The Outback 2012,دانلود انیمیشن قهرمانی به نام کوالا با دوبله فارسی,دانلود دوبله فارسی انیمیشن The Outback 2012,دانلود رایگان,دانلود زیرنویس فارسی انیمیشن The Outback 2012,دانلود فیلم The Outback 2012 720p,دانلود کارتون با دوبله فارسی,دانلود مستقیم انیمیشن The Outback 2012 1080p,دوبله فارسی,قهرمانی به نام کوآلا,
ادامه مطلب
"اگر بت ها را واژگون کرده باشی کاری نکرده ای ،وقتی واقعا شهامت خواهی داشت که خوی بت پرستی را در درون خویش از میان برداشته باشی‌."
نیچه
کسی هست که خیلی دوستش دارم، هم از بودن باهاش لذت میبرم هم رنج می کشم، هر نگاهم و هر حرفم مملو از علاقه و حسادت به طور همزمانه. مگه میشه دوتا حس همزمان نسبت به یکنفر وجود داشته باشه، هم عشق و هم نفرت :/
در واقع هر وقت میبینمش دلم می خواد جامو باهاش عوض کنم، موقعیت، خانواده، ظاهر و هر چیزی که داره رو داشته باشم، اینج
"اندیشه وجود جنبه های مرئی و نهفته حیات از مدتها قبل برای فلسفه شناخته بوده است. 
اذغان می شد که رویدادها با پدیدارها فقط یک جنبه جهان، جنبه ظاهر، را نشان می دهند، جنبه ای که از وجود واقعی  تهی است در لحظه برخورد ما با جهان واقعی به وجود می آید و در مقایسه با جنبه دیگر بسیار کوچک و بی اهمیت است. جنبه دیگر، یعنی ذات معقول را واقعا موجود فی نفسه می دانستند و می گفتند که فکر ما نمی تواند آن را درک کند. 
اما هیچ خطایی نمی تواند بزرگتر از این باشد که ج
سلاااااام بر دوستان عزیز دلم. حالتون چطوره؟
متاسفانه بازگشت پر افتخار کوآلای خسته ی بیان رو اعلام می کنم. تو این وضع اقتصادی ازتون انتظار گاو و گوسفند سر بریدم ندارم. خودم یه مورچه ای چیزی پیدا می کنم می کشم...
تو این مدت کمتر از دو ماه انگار تو غار زندگی می کردم. از هیچی و هیچ کس خبر نداشتم...
بعدش قضیه ی عمل لیزر پیش اومد و مادر من دوتا گزینه پیش روم گذاشت: 1) عمل چشم و راحت شدن از شر یه عینک مزاحم 2) خرید گوشی
خب منم گزینه اول رو انتخاب کردم و چون هن
انسان «معتقد» و نه «اندیشمند»، مدام فراموش می کند که همواره در معرض درنده ترین دشمن خود یعنی «شک»، قرار دارد.
زیرا در جایی که «اعتقاد» حاکم است، شک همیشه در کمین است.
برعکس، برای انسانی که می اندیشد، شک حضوری خوشایند است؛ زیرا برای وی گامی با ارزش به سوی شناختی بهتراست.
تنهایی از آن نیست که آدم کسانی را در اطراف نداشته باشد از این است که آدم نتواند چیزهایی را منتقل کند که مهم می‌پندارد.
از این است که آدم صاحب عقایدی باشد که برای دیگران پذیرفت
یک هفته تمام وقت داشتم که کارهای خیاطیم رو انجام بدم ولی این کاررو نکردم و سپردم به جمعه و شنبه که تو اونام گند زدم... 
اون از دیروز که همش بیرون بودم و مهمون داشتیم، اینم از امروز... صبح خواهری اومد دنبالم و رفتیم دنبال آرایشگاه که یه جای ارزون و خوب پیدا کردیم. موهای دختر خواهرمو که کوتاه کرد منم جلو رفتم واسه موخوره ای که چند وقت بود درگیرش بودم. بعد از این که کوتاه کرد وحشت کردم، از وسط کمر رسیده بود به نزدیک شونه هام... کلی غصه خوردم :( ازش پرسی
کاش شماها و تموم جهان و آدماش واقعا آفریده های ذهن من بودین. یجور ماتریکس بامزه که تموم اتفاقات توش غیرواقعی باشه. از تصور این که یه سری آدم هم زلزله رو تجربه کردن و هم سیل رو، عزیزانشون رو از دست دادن یا ازشون بی خبرن، جونشون رو از دست دادن با تموووم خاطرات و آینده و امیداشون، یا همه چیز زندگیشون رو ازدست دادن و بعد از این بلاها باید از زیر صفر شروع کنند تموم سلولای بدنم می لرزه. راستش من تجربه اینجور چیزا رو اصلن ندارم، زلزله و سیل رو تو دنیای
انتخاب کردن مهم ترین مسئله توی زندگیه چون تمام مسئولیتش با کسیه که انتخاب کرده، شرایط و محیط و اتفاقات صرفا بهانه ست... آدمایی رشد می کنند که به تموم کارهای روزانشون آگاهند و کم کم عادت های بدشون رو با عادت های سازنده جایگزین می کنند. اهدافشون رو خوب میشناسند و انگیزه ها و ارزش های مطابق با خودشونو دارند. روتین های روزانه باید طوری تنظیم بشه که هر کاری در راستای اهداف بزرگ و بلند مدتمون باشه، شاید قدم های اول سخت باشه ولی وقتی شروع کنیم و راه ب
تصور بد شدنت        تصور یه انتهاست  
 حادثه رها شدن       تو گریه های بی صدا 
 تو نمیتونی بد باشی     حتی اگه شکستن قلب منو بلد باشی 
 
شاید این شعر بتونه مرهمی باشه برای دردهای هوادارن سپیدورد که بعد از سالیان دراز 
موفق شد با هدایت مربیان مختلف به لیگ 1 و سپس به لیگ برتر راه پیدا کند اما نمیدانم
 چه طلسمی نگذاشت آب خوش از گلوی این هوادارن پایین برود نمیدوانم چه بد شگونی
 تیم ما رو نظر بد نگاه کرد که تیم منسجم و هم دل سپیدورد رشت نتوانست در لی
ﻣﻦ ﻭﻗﺘ ﺍﺳﺐ ﺑﺨﻮﺍﺩ ﺍﺯ ﺭﻭﺩﺧﻮﻧﻪ ﺭﺩ ﺑﺸﻪ ﺍﻭﻝ ﺍﺏ ﻭ ﻞ ﺍﻟﻮﺩ ﻣﻨﻪ ﺑﻌﺪ ﺭﺩ ﻣﺸﻪ! ﻣﺪﻭﻧﺪ ﺮﺍ? ﻮﻥ ﺗﺼﻮﺮ ﺧﻮﺩﺷﻮ ﺗﻮ ﺍﺏ ﻣﺒﻨﻪ ﻭ ﺗﺤﺖ ﻫ ﺷﺮﺍﻄ ﺎﺷﻮ ﺭﻭ ﺍﻭﻥ ﺗﺼﻮﺮ ﻧﻤﺬﺍﺭﻩ! ﺩﺭ ﺣﺎﻟ ﻋﺲ ﺑﺸﺘﺮ ﻧﺴﺖ..!!
ﺍﻭﻧﻮﻗﺖ ﻣﺎ ﺍﺩﻣﻬﺎ..!!
ﺭﻭ ﺩﻝ ﻫﺎ ﻫﻤﺪﻪ،ﺭﻭﺷﺨﺼﺖ ﻫﻤﺪﻪ،ﺭﻭ ﺍﺣﺴﺎﺳﺎﺕ ﻫﻤﺪﻪ ﻭ ﺭﻭ ﺴﺎﻧ ﺩﻭﺳﺘﻤﻮﻥ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﻭ ﺷﺎﺪ ﺩﻭﺳﺸﻮﻥ ﺩﺍﺭﻢ،ﺧﻠ ﺳﺎﺩﻩ ﺎ ﻣﺬﺍﺭﻢ ﻭ ﺭﺩ ﻣﺸﻢ..!!
ﺑﻠﻪ ﺍﻦ ﺫﺍﺕ ﺧﻠ ﺍﺯ ﺍﺩﻣﻬﺎﺳﺖ!!\"
""
"وقتی به همه چیز و همه کس اهمیت می‌دهید، احساس می‌کنید که حق دارید همیشه در آرامش و شادی باشید و همه چیز باید دقیقا همان طوری باشد که شما دوست دارید. اما این یک بیماری است، و شما را زنده زنده خواهد بلعید. شما در این حالت، هر اتفاق ناخوشایندی را بی عدالتی می‌بینید؛ هر چالشی را یک شکست می‌دانید؛ هر ناراحتی را یک ناسزای شخصی تلقی می‌کنید؛ و هر مخالفتی را یک خیانت تصور می‌کنید. در جهنم کوچک خود که به اندازه‌ی فکرتان است، گیر می‌افتید؛ در حس حق
تصور کنید رفتید تو بانک هنگام نشستن شلوارتون پاره بشه :دی
تو دانشگاه باشی یه قدم بلند برداری شلوارت پاره بشه :دی
تصور کن تو دانشگاه رفتی پشت تابلو یهو ماژیک یا خودکارت بیفته خم بشی برداری شلورات پاره بشه :دی
تصور کن وسط خیابون خم بشی چیزی برداری شلوارت پاره بشه :دی
نخند فاجعست خو پای آبرو وحیثت وسطه .
راستی توی اینجور موقعیتا چیکار میشه کرد؟ چطور باس جمع و جورش کرد؟ اصلا میشه ؟ چطور باس راه بریم :دی
خخخخ نظرتونو بگید :دی
"I've never met a girl who thinks like you." "A lot of people tell me that," she said, digging at a cuticle. "But it's the only way I know how to think. Seriously. I'm just telling you what I believe. It's never crossed my mind that my way of thinking is different from other people's. I'm not trying to be different. But when I speak out honestly, everybody thinks I'm kidding or play-acting. When that happens, I feel like everything's such a pain!" 
Haruki Murakami
Norwegian Wood
 
از عمل پدر بگم که به خوبی صورت گرفت... البته الان سرشون پانسمانه و امیدوارم که مشکلی پیش نیاد...
از اون روز که پدر واسه عمل رفت تا به حال دچار آشفتگی بی اندازه ای شدم... دست و
ﺩﺭ ﺩﻫﺪﻩ ﻮ ﻣﻌﻠﻢ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﺍﺯ ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯﺍﻥ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺗﺎ ﺗﺼﻮﺮ ﺍﺯ ﺰﻪﺑﺮﺍﺸﺎﻥ ﺑﺴﺎﺭ ﺑﺎ ﺍﺭﺯﺵ ﺍﺳﺖ ﺭﺍ ﺑﺸﻨﺪ . ﺍﻭﺑﺎﺧﻮﺩ ﻓﺮ ﻣﺮﺩ ﻪ ﺍﻦ ﺑﻪ ﻫﺎ ﻓﻘﺮ ﺣﺘﻤﺎﺗﺼﻮﺮ ﺑﻮﻗﻠﻤﻮﻥ ﻭ ﻣﺰ ﺮ ﺍﺯ ﻏﺬﺍ ﺭﺍ ﻣﺸﻨﺪ . ﻭﻟ ﻭﻗﺘ ﺍﺯ ﺑﻪ ﻫﺎ ﻧﻘﺎﺷ ﺳﺎﺩﻩ ﻭﻮﺩﺎﻧﻪ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺗﺤﻮﻞ ﺩﺍﺩ , ﻣﻌﻠﻢ ﺷﻮﻪ ﺷﺪ . ﺍﻭ ﺗﺼﻮﺮ ﺩﺳﺖ ﺭﺍ ﺸﺪﻩ ﺑﻮﺩ . ﻭﻟ ﺍﻦﺩﺳﺖ ﻪ ﺴ ﺑﻮﺩ؟ ﺍﺯ ﺑﻪ ﻫﺎ ﻔﺖ ﻣﻦ ﻓﺮ ﻣﻨﻢ ﺍﻦ ﺩﺳﺖ ﺧﺪﺍﺳﺖ ﻪ ﺑﻤﺎ ﻏﺬﺍﻣﺮﺳﺎﻧﺪ . ﺩﺮ
بخشی از پریشانیِ تو،ناشی از یک خشم مدفون شده است.چیزی در تو هست،نوعی ترس و کم رویی،که اجازه ی ابرازِ خشمت را نمیدهد. به جای آن به فروتنی ات می نازی!نوعی پاکدامنیِ اجباری برای خود پدید آورده ای:احساسات را در عمق مدفون می کنی،و چون دیگر خشمی را تجربه نمیکنی،تصور میکنی یک قدیسی!فرو خوردنِ خشم،انسان را بیمار میکندوقتی نیچه گریستاروین د یالوم
امشب بعد از مدت ها باد بوی بارونای پاییزی رو زد تو صورتم، قلبم پر شد از حسای خوب که دیدن ماه کامل اونم در
یه روز یکی از دوستام بهم گفت تو بیشترین چیزی که دوست داری تو جهان، تعریف و تحسینه. راست می گفت من با تحسین و تشویق اطرافیانم خوشحالم، راستش همیشه فکر می کردم همه آدما همینطورن، کیه که با یه تعریف درست حسابی جون نگیره و خوشحال نشه؟ امروز صبح هم همین طور بود، با چند کلمه خیلی خوب کشیدی و کارت خوبه داشتم توی آسمون سیر می کردم. انرژی یه روز کامل رو گرفتم از مربیم... بعد از کلاس با بچه خواهرم توی اتاق خوابیدیم، عجب خواب خوبی بود :) حس می کنم دوباره از
بیاید برای چند ثانیه تصور کنیم که شما «کدِ پروژه‌ی من» هستید که از ظهر داشتید درست کار می‌کردید و الان یه دفعه و به دلایل نامعلوم، دیگه کار نمی‌کنید.
متصور شدید؟
خب، حالا بیاید بگید از من انتظار دارید چه غلطی بکنم که کار کنید؟ :|
بچه که بودم تصور من از خدا یه جوان با پیراهن آستین کوتاه بود که دمپایی پوشیده ودر کنار یه گودال خاکی نشسته و دورتادور گودال مثل بیابون
وبرهوته و ما توی اون گودالیم وخدا اون بالا نشسته ونظاره گر ماست . واز اون بالا مراقبه ما خطایی نکنیم .
قرار بود کل روز فقط کارهای عقب افتاده رو انجام بدم و حتی یک دقیقه رو هم از دست ندم... نتیجه این شد که با یکم عذاب وجدان وقتمو کاملن تلف کردم :/ نصف روز رو خواب بودم، دو سه ساعت فیلم دیدم و برخلاف قولم کل ظهرو تو اینترنت بودم :/ اواسط شب فهمیدم که... اوپس، من یه برنامه ای واسه امروز داشتم و تا یکی دو ساعت بعدش فشرده یکی از سه تا کار رو تموم کردم، هنر کردم واقعن، تازه کلی خونه رو بهم ریختم و غر زدم بابت از دست دادن وقت گرانبهام واسه انجام یه کار مفید... 
به شدت دلم هوای نوشتن را کرده بود. قلم و کاغذی برداشتم و کمی بعد لعنت فرستادم به دستی که عادت کرده به تایپ کردن توی گوشی و خودکار رو رها کردم. دلم می خواست یکم توی تنهاییام برای خودم فکر کنم.راستش این روزا نه رضایتی از اتفاقای درونش دارم و نه رضایتی از خودم، این نارضایتی باعث میشه تنفرم از خودم بیشتر بشه و این که اطمینان پیدا کنم من نمی تونم خود مزخرفمو تغییر بدم. وقتی میگم از شرایط الانم راضی نیستم یه صدایی ته ذهنم می گه خب چیکار کنم که رضایت د
یه سری از حرفا هستن که گفتن نداره ولی هر جا می رسی میگی... 
صبح با مادری در حال خرید و گشت زنی بودیم. قبل از عید یه چیزی گرفته بودیم که هنوز تحویل داده نشده بود، در واقع هر چی سراغ می گرفتیم به هفته بعد و هفته های بعد ارجاع داده می شدیم. امروز رو در رو و با قیافه طلبکارها وارد مغازه شدیم که کلی عذر خواهی کرد و آدرس گرفت و گفت تا یکی دوروز آینده با هزینه خودش میفرسته. تو راه برگشت تصمیم گرفتم برم خونه خواهری که هر بار میرم پشیمون میشم، کسی مجبورت کرد
بدترین شروع واسه یه روز می تونه نزدیک صبح بیدار شدن با خوابای بد و دیگه خواب نرفتن باشه، البته اون تیکه ش که پتو رو بغل می کنی و هی تو تختت وول می خوری تا خوابت ببره خیلی حال میده. ولی خب بقیه روز رو خسته گذروندم، خونه خواهری رفتم و چند تا مهمون هم تو خونه خودمون داشتیم. 
توجه کردین کسی که از هر حالتی و هر وضعی ناراحت میشه یهو یه عالمه آدم که برعکس اون خیلی راضی و خوشحالن و اوضاعشون خوبه دوروبرش پیدا می شن؟ این واسه سوزوندن اون بدبخته؟ یا تصادف م
اگه به من بگن بعد از معدن سخت ترین کار چیه می گم دست شویی رفتن تو آپارتمان :/
شما تصور کن یه طرف اتاق خوبه یه طرفم حال و همه هم دقیقا نشستن :/ خوب گلاب به روتون چطور کارشو کنه خو.
تصور کن گلاب به روتون شماره دو داشته باشی خوب اونم صدا داره آبرو و حیثیت واسه آدم نمیمونه :/
اگه به من بگن بعد از معدن سخت ترین کار چیه می گم دست شویی رفتن تو آپارتمان :/
شما تصور کن یه طرف اتاق خوبه یه طرفم حال و همه هم دقیقا نشستن :/ خوب گلاب به روتون چطور کارشو کنه خو.
تصور کن گلاب به روتون شماره دو داشته باشی خوب اونم صدا داره آبرو و حیثیت واسه آدم نمیمونه :/
 
لای منگنه ی اخلاق گیر کردن این شکلیه پس؟
اگر بگم حس بدیه، کافی نیست. بد شامل خیلی چیزها میشه و درجه بندی زیادی داره. پس چی بگم وقتی خودمم نمی دونم چه حسیه!
منگنه ی شیرازه ی یک کتاب را تصور می کنم که روی کمرم پرچ شده و یک طرفش، این ور اخلاقه و طرف دیگرم آن ور اخلاق. 
ولی نمی تونم تصور کنم یک طرف تاریک باشه و طرف دیگر روشنایی و نور. 
نمی تونم تصور کنم باید خودمو از لای منگنه به کدام طرف بکشم!!!
نمی تونم حتی از یکی بپرسم چه بلایی سرم اومده و چرا اصلا
خانواده‌ای را تصور کنید که زلزله‌ای بی‌هوا آمده باشد و خانه و زندگی‌شان را بر سرشان آوار کرده باشد و حالا سیل، همه‌ی دار و ندارشان را که خلاصه شده در یک کانکس کوچک با خودش برده. تصور کنید خانواده، پناه گرفته‌اند بر بلندی‌ای جایی و بی‌تفاوت، بر آب رفتنِ باقی‌مانده‌ی آنچه که داشتند را نگاه می‌کنند.
تصور کنید صدای سوزناک دودوک بپیچد توی هوا. یک کسی یک گوشه‌‌ای نشسته باشد و تمام غم‌های عالم را بریزد توی آن تکه چوب بی‌جان و صداش، صدای غم
فکر می کنم از این به بعد زندگیم همین یک ذره حرف واسه گفتن رو نداشته باشه. کاملن مشخصه، یه دوره افسردگی دیگه و بعدشم ادامه روتین امیدوارانه بدون هیچ موفقیتی. امید مزخرف ترین احساس بشریه. من الکی خودم رو گول زدم. قرار نیست اتفاق خاصی بیفته. وقتی خونواده من، منو آدم حساب نمی کنن و بهم می گن تو نمی فهمی با اینکه خودشون منو تربیت کردن چه انتظاری از دنیا باید داشته باشم. غیر از تنفر و رنج چه هدیه ای گرفته م؟! الکی فکر کردم دارم رشد می کنم ولی نمی دونم د
وقتی داشت لباس میپوشید صداش زدم: "من میرم بیرون از راهش میرم خونه آ با هم بریم پیاده روی" هیچی نگفت و سریع رفت بیرون... رفت خونه خواهرش تا با هم برن خونه یکی دیگه از فوامیل عزیز تر از جونش...درست وقتی که رسیدم خونه ی آ و با مادرش گرم صحبت بودیم گوشیم زنگ خورد و با اینکه هندزفری توی گوشم بود از صدای دادش مادر و دختری که از یه دنیا بیشتر دوستشون داشتم از جا پریدند: " تو غلط کردی رفتی اونجا... برو خونه... همین الان..." از شدت نفرت و خجالت عرق سرد روی پیشونی
رویاهایی که به واقعیت نمی‌پیوندند، می‌توانند ما را خُرد کنند.
اما این الزاماً بزرگ‌ترین رویاها نیستند که ما را بیشتر خُرد می‌کنند.
اتفاقاً دردناک‌ترین تجربه،
عملی نشدنِ رویاهایی است که به نظر ساده و قابل دستیابی به نظر می‌رسیده‌اند؛
و آن‌قدر نزدیک بوده‌اند که حتی لمس‌شان کرده‌ایم، اما هرگز به چنگ‌مان نیامده‌اند.
نیکلاس اسپارکس
بیخیال بودن، چیزی که این روزها از خودم زیاد میخوام. انگار که بیخیال شدن و حذف کردن می تونه منو به خواسته
 
دانلود رایگان کتاب جهان همچون اراده و تصور pdf
معرفی کتاب:(جهان همچون اراده و تصور) نویسنده:آرتور شوپنهاور تعداد صفحات:635 حجم فایل:57مگابایت فرمت کتاب:پی دی افpdf(کیفیت عالی) زبان کتاب:انگلیسی سفارش کتاب(pdf,چاپی)و پشتیبانی تلگرام:09103894814 ...
دریافت فایل
جرأت کنید راست و حقیقی باشید.جرأت کنید زشت باشید!اگر موسیقی بد را دوست دارید، رک و راست بگویید.خود را همان که هستید نشان بدهید.این بزک تهوع انگیز دوروئی و دو پهلویی را از چهره روح خود بزدایید، با آب فراوان بشوئید!ژان کریستف
امروز دومین روزیه که بدون مادرم سپری میشه، مادری که با کلی سفارش به سمت مشهد رهسپار شد. و این دوروز خیلی بد داره میگذره. فکر می کردم وقتی بره می تونم با آزادی کامل بیرون برم و هرکاری می خوام بکنم ولی اصلن بهم خوش نگذشت، در
ایده‌آلیسم، که در زبان فارسی غالبا به اصالت تصور و آرمان‌گرایی ترجمه شده است، پدیده‌ها را براساس "ایده‌آل" یا آنچه به روح و تصور نسبت داده می‌شود، تفسیر و توجیه می‌کند. ایده‌آلیسم، عقل یا ذهن و روح را مقدم بر ماده می‌داند. این نظریه معتقد است که واقعیت بیش از آنکه به نیروهای مادی بستگی داشته باشد، در پندارها، فکر، ذهن و خود فرد است.
ادامه مطلب
یه زمانی یه تایم های طولانی رو میذاشتم برای شکرگزاری
برای بردن تمرکز ذهنم روی مثبت ها به جای منفی ها
 
یه تایم زیادی رو میذاشتم روی تصور آینده ایده آل از همه نظر
حسش کنم
کامل حس خوبش رو تصور کنم و با جزئیات بهش فکر کنم
مینوشتمش حتی
 
الام حالا خرم از پل گذشته
در حالی که هدف نهاییم یه چیز خیلی گنده بود، با به دست اوردن بخش های اولیه قضیه کامل این بحث ها  رو گذاشتم کنار
 
میخوام دوباره برگردم به اون حالت
دوباره شکرگزاری های طولانی و تصور آینده و ..
دانلود رایگان کتاب جهان همچون اراده و تصور
دانلود رایگان کتاب جهان همچون اراده و تصور pdf
معرفی کتاب:(جهان همچون اراده و تصور) نویسنده:آرتور شوپنهاور تعداد صفحات:635 حجم فایل:57مگابایت فرمت کتاب:پی دی افpdf(کیفیت عالی) زبان کتاب:انگلیسی سفارش کتاب(pdf,چاپی)و پشتیبانی تلگرام:09103894814 ...
دریافت فایل
اگر امکان دارد آن را به فارسی ایمیل کنید نتایج وب دانلود کتاب جهان همچون اراده و تصور | کتاب - Ketab.io https://ketab.io › book › جهان-همچون-اراده-و-تصور دانلود کتاب Мир
بی برنامه ی قبلی ( مثل اکثر موارد)  قسمت شد برویم روضه. اول مجلس که صدای دلنواز مداح که حدیث کساء را می خواند، دلم را برا توی سحر ماه رمضان.
روضه خوان روضه می خواند.
روضه ی نیمه شب سختی که بر امیرِجان ها گذشته.
روضه ی لحظه ای که حضرت سجاد، روی قطعه خاک مقدسی نوشت، هذا قبر حسین.
تمام این روزهایی که داغ سردار را توی دلم کنار فرزندم می پرورانم،به این فکر می کنم که غربتتان را اصلا نمیتوانم تصور کنم.نه.نمیشود آن همه غربت را تصور کرد.دلم پر می کشد برای ک
درون یک فضاپیماراکه روی کره ماه فرود امده تصورکنیدوتصویرذهنی خودرابنویسید انشا کوتاه درباره فضاپیما روی کره ماه انشا درون یک فضاپیما روی کره ماه درون یک فضاپیما را که روی کره فرود امده است تصور کنید و تصور ذهنی خود را بنویسید انشا تصور کنید درون یک فضاپیما هستید که روی کره ماه توقف کرده اید انشا فضاپیما که روی کره ماه فرود امده انشا درون یک فضاپیماراکه روی کره ماه فرود آمده انشا درباره تصویر ذهنی از کره ماه
ادامه مطلب
"شمس تبریزی گوید: اگر سخنی را شنیدید و به دلتان نشست، بدانید که آن سخن حق است و به دنبال آن بروید، پس بر این باور باشیم که: متبرکند انسان های اندک شماری که پیوسته در روح دیگران جاری هستند و آدمی را از روزمرگی به روز سبزی می برند. - شمس تبریزی
تو دو تن هستی، یکی بیدار در ظلمت و دیگری، خفته در نور!  یادمان نرود، در دفتر دیکته فردایمان بنویسیم: باید انسان بودن، پاک بودن ،مسئول بودن و در اندیشه سرنوشت دیگران بودن وظیفه نباشد، بلکه صفت آدمی باشد!"
برگ
قبلن اینطور نبودم ولی جدیدن خیلی معده احساساتی ای پیدا کردم، از این کلاسا نداشتم و هر چی دم دستم بود می خوردم اما این چندوقته دچار بی اشتهایی میشم، یعنی تا صحنه دردناکی می بینم یا چیزی ناخوشایند می شنوم یهو معدم برچسب closed روی خودش می زنه و دیگه هیچی قبول نمی کنه. دلیل بی اشتهایی الانم ون گوکه. وقتی می خوام غذا بخورم یاد معدنچیایی که واسه یه تیکه نون و یه نیم فنجون قهوه جونشون رو کف دستشون می ذاشتن و تو قعر زمین با گازهای سمی و گرمای شدید دست و پ
"در زندگی نیازی به جست و جوی معنا نیست
زندگی نه بی‌معناست نه با معنا
معنا یک چیز ذهنی است
زندگی یک طعم است
آیا تا به حال فکر کرده‌ای طعم چه معنایی دارد؟
به هنگام خوردن اسپاگتی، آیا میپرسی که طعم آن چه معنایی دارد؟ 
به هنگام نگاه کردن به غروب آفتاب، با رنگ‌های بسیار زیادش که در تمام افق پخش شده است، آیا پرسیده ای که غروب آفتاب چه معنایی دارد؟
سوال اشتباه بپرس تا به جواب اشتباه برسی."
اوشو
از یه قسمت از شخصیتم به شدت متنفرم... اینکه وقتی با آدمای
واکنش‌های ما، شیوه‌ی اندیشیدن ما، شهودهای ما، به موضوعی که بر پهنه‌ی آن می‌آید بستگی دارند، همان که روان‌شناسان تکاملی آن‌را زمینه موضوع یا رویداد می‌خوانند. کلاس درس یک زمینه است؛ زندگی واقعی زمینه‌ای دیگر. ما به اطلاعات نه بر پایه‌ی بار منطقی‌اش، بلکه از روی چارچوبی که آن‌را در میان گرفته است  و اینکه چگونه در سامانه احساسی-اجتماعی ما ثبت می‌شود واکنش نشان می‌دهیم. ما ممکن است با یک مسئله منطقی واحد، در سر کلاس یک‌جور برخورد کنی
بعد از چند روز رها کردن، همت کردم و رمان دراکولا رو تموم کردم، وقتی پاش می نشستم سرعت خوندنم به شدت بالا می رفت، انگار کلمات رو می بلعیدم. داستان درمورد کنت دراکولاییه که در زمان خودش جنگاوری بی مانند بوده که نذاشته دست ترکها به ترانسیلوانیا برسه، دلیری با هوشی وافر که روی دست پادشاهان می زده. حالا دویست سال بعد مرگش از قبر بیرون اومده تا امپراطوری جدیدی بسازه، اربابی باشه که در خون مردم بیگناه حمام می کنه و از ساختن هیولاهای مثل خودش ابا ند
«معضل جانور همه‌چیز خوار»
مجموعه‌ی 3 جلدی
اثر: مایکل پولان
ترجمه‌ی آرش حسینیان
جلد اول: 214 صفحه-  35 هزار تومان
موضوع: تغذیه، تکامل، کشاورزی، دامپروی، دامپزشکی، اقتصاد، سیاست، تاریخ، بازاریابی
 
 
معرفی اثر:
خرس کوآلا در مورد اینکه چه باید بخورد مشکلی ندارد: اگر آنچه می‌بیند از نظر ظاهر، بو و مزه شبیه به برگ اُکالیپتوس باشد این یعنی آن چیز غذاست. در واقع، ترجیحات غذایی کوآلا در ژن‌های او حک شده است. اما برای جانور همه‌چیزخواری مثل ما (و یا
درد هر جورش که باشه باعث می شه دائم احساس مظلومیت کنی، لحن حرف زدنت عوض میشه و یجوری جمله هاتو آروم و کشدار میگی که طرف مقابلت بگه خب چه مرگته؟ حالا این درد می تونه از زخم شدن پشت مچ پا باشه یا از معده ای که ورم کرده و انگار یه نفر باهاش گره ی ملوانی زده یا هر چیز دیگه ای... دردی که تمام روز درگیرش بودم و انگار امروز برایم باید پر مشغله میشد. از کلاس صبح بگیر تا ظهر که با خواهری کلی گشت زدیم و عصری که سر به منزل دوستم زدیم و شبی که با جیغ و داد های دو
برخلاف بیشتر اوقات که دلم لم دادن تو خونه رو فقط می خواست، امروز از همون اولش دلم می خواست بیرون باشم از خونه. ظهر دیدم که خواهری اومده خونمون و ناهار به دست رفتیم سمت خونه شون. با ذوق لباس پوشیدم و پریدم بیرون. دم خونه ش که رسیدیم گفتیم با همسایه ش ناهار رو بیرون بخوریم که دیدیم اعصاب ندارن و رفتیم تو خونه شون. یکم صحبت کردیم تا بعد از ظهر برگشتیم. سر ناهار حواسم نبود و یه عالمه سس فلفلی روی جوجه ها خالی کردم که حسابی دهنم سوخت ولی خوشمزه بود. بع
بعد از دوسال رژیم منظم و ورزش و تغییر صد و هشتاد درجه ای لایف استایل و رسیدن به وزن چهل و شش کیلویی(حتی!)،دوباره اُفتادم به پرخوری و خب اجالتا تنها انگیزه ی امید به زندگی که سرپا نگهم داشته همین شوق پریدن سر یخچال خوردن و خوردن و خوردن ست!
هر روز تفاوت وزنم نسبت به روز قبل را واضحا احساس میکنم و گرچه درحال حاضر در خوش اندام ترین حالت ممکن خودم هستم  اما تصور هیکل ده ماه آینده ام کار سختی نیست...تصور یک گردالی که وسط راهروهای بیمارستان قل میخورد و
‍ "از کسانی که می کوشند
آرزوهایت را کوچک
و بی ارزش جلوه دهند،
دوری کن
افراد کوچک
آرزوهای دیگران را
کوچک می شمارند،
ولی افراد بزرگ به تو می گویند که 
تو هم میتوانی بزرگ باشی"
مارک تواین
اول از همه با یک روز تاخیر عیدتون رو تبریک میگم :) امیدوارم واقعن این همه سختی ارزشش رو داشته باشه و به چیزی که به خاطرش روزه گرفتین، برسین...
امروز واسه من شلوغ پلوغ بود. از صبح که بیدار شدم یهو هوس دلمه برگ مو کردم. خودم نشستم و یه عالمه با برگ های درخت انگور تو حی
"قشنگ ترین آدم‌هایی که می‌شناسیم کسانی هستند که شکست، رنج، مبارزه، و خسران را شناخته‌ و راه خود را از اعماق بازیافته‌اند.این افراد قدردان زندگی‌اند و نسبت به آن حساسیت و درکی دارند که آنها را از همدردی، مهربانی، و نوعی توجه دوست داشتنی و عمیق سرشار می‌کند.آدم های قشنگ اتفاقی به وجود نمی‌آیند."الیزابت کوبلر راس این دوروز به پارک رفتن و مراسمای قبل از محرم گذشت. با این که اعتقادی ندارم ولی فقط به خاطر رضایت مادرم باید شرکت کنم :/ این چه
سلام...
عادت به سلام کردن ندارم کلن ولی به نظرم بعد این سی و چند روز غیبت صغری لازمه دیگه :) چقدر دلم واسه این صفحه تنگ شده بود. چقدر الان عوض شده م... بهتره جو گیر نشم، در واقع این حسیه که هرروز صبح درمورد خودم دارم... چقدر همه چی تغییر کرده :/
از این یکماه بگم که حیف نتونستم با جزییات تعریف کنم... خلاصه که ما کوچ کرده بودیم خونه خواهرم، صبح به جای صدای خروس یا آلارم گوشی با گریه بچه بیدار می شدیم و شب هم همون گریه بچه واسمون لالایی بود، چقدر این مامان
خیر، تصور برخی افراد از لیزر این است که انجام آن می تواند موجب پخش شدن ویروس به نواحی اطراف شده و موجب عود مجدد بیماری گردد. که این تصور کاملاً اشتباه است.امروزه دستگاه های لیزر مجهز به دستگاه های مکشی وکیوم است که دود حاصل از تابش لیزر بر روی زگیل را به سرعت به خود جذب کرده و به بیرون از محیط میفرستد، در نتیجه ویروس بیماری به دیگر نواحی منتقل نمی شود.
آیا لیزر زگیل موجب پخش شدن زگیل می شود ؟
خدا خیلی حواسش به بنده هاش هست ..
 
ادعونی استجب لکم .. توی تمام لجظه لحظه های عمر آدم صادقه 
گره های زندگی آدم .. اونجاهایی که با حساب و کتاب خودش فکر میکنه هیچ چی سر جاش نیست
فقط وقتی حل میشه که نگاهش عوض بشه
 
داشتم ترجمه می کردم با همکاری جناب محترم گوگل، همراه همیشگی و راهبر ما در فضای پربرکت مجازی (به رسم تقوا) 
همچنین جمله انگلیسی رو هم توی ذهنم ترجمه کرده بودم .. البته با کمی بی دقتی، به اشتباه .. (یه عبارت ساده بود!) .. فقط محض احتیاط با گوگل مش
در اگر بر تو ببندد مرو و صبر کن آن جا
ز پس صبر تو را او به سر صدر نشاند
و اگر بر تو ببندد همه ره‌ها و گذرها
ره پنهان بنماید که کس آن راه نداند
مولوی
 
خیلی وقته از خودم ننوشتم. دست و دلم به نوشتم نمیره. حس می کنم خواننده های این وبلاگ هم خوندن درمورد زندگی کسالت بار کوالاوار من لذتی نداشته باشه. به هر حال زندگی در جریانه و این وبلاگ هم برای خاطراته و منم که الان دارم سرریز می شم از حرف، هر چند انگشتام می سوزه و حال تایپ کردن ندارم.
پا گذاشتن مرگ تو ز
 
شاید نسلهای بعد گونه ی ما رو نبینند
 
توی گونه ی ما مواردِ خاص و کمیابی مشاهده شده
 
مثلا تصور کن وقتی عشقت تب کنه تو بمیری
وقتی پای عشقت در میون باشه...
... دیگه نه کارت مهمه، نه خودت مهمی...
 
تصور کن همه چی شو زیبا ببینی
عشقت
هر چی از عشقت می بینی برات زیبا باشه
هرچی
چیزایی که بقیه به خاطرش عشقت رو سرزنش می کنند
ولی تو به جای سرزنش، سرسلامتی بهش بدی و کمکش کنی تا زیباترش کنه
 
به نظرت گونه ی ما در حال انقراض نیست؟
 
نع
 
در حال انقراض نیست
به جاش ی
آدمها فکر می کنند ؛ اگر یک بار دیگر متولد شوند ، جورِ دیگری زندگی می کنند . شاد و خوشبخت و کم اشتباه خواهند بود . فکر می کنند می توانند همه چیز را از نو بسازند ، محکم و بی نقص ! اما حقیقت ندارد..اگر ما جسارت طور دیگری زندگی کردن را داشتیم ، اگر قدرتِ تغییر کردن را داشتیم ، اگر آدمِ ساختن بودیم ، از همین جای زندگیمان به بعد را مى ساختیم !آنتوان دوسنت اگزوپری
خب این چند روز دوباره شلوغی های خودشو داشت، از شبی که تو خونه خاله ط سر شد، باغذاهای خوشمزه
 به نام خدا
ماهی: راستی حوری، می‌گم شما خیلی خونسردین، حتما هیچ وقت باهم دعوا نمی‌کنین؟!
من: چرا! دعوای خواهری همه دارن دیگه!
دکتر شین: نه بابا! تو حوری رو تصور کن که جیغ می‌زنه، گریه می‌کنه، غر می‌زنه، یا جدی جدی فحش می‌ده:-)))
من: خب منم آدمم دیگه!
دکتر شین: خب نهایتش می‌گی: از تو انتظار نداشتم و بعد پنج دقیقه سکوت می کنی:-))
من: خب معمولا بعد از دعوا سکوت می‌کنن دیگه:/
ماهی: کی واسه دعوا سکوت می‌کنه آخه؟! :|

چنین تصور گوگولی مگولی طوری دوستان از
ما هنوز درگیر و عصبانی هستیم، چقدر به آرامش یکماه پیشم حسودیم میشه. قبلن به خاطر تنبلی کاری نمی کردم الان به خاطر درگیری ها مختلف. دعواهای مختلفمون تمومی نداره. دائم تو بنگاه ها و تو خونه دعوا داریم. دیشب کلی حرص خوردم، نه به خاطر خودم ولی در آخر با جمله تو چیکاره ای این وسط رو به رو شدم و دارم می بینم چطور خونوادم دارن تموم پولشون رو حروم می کنند فقط به خاطر اینکه فکر می کنند باید این خونه رو بخرن. چقدر دلم می خواد رهاشون کنم و بذارم سرشون کلاه
سلام
احیانا شما تو خیابان ببینید ،چادر یه فردی رو از سرش می کشند (به وضوح این کار نمی کنند ،چون غیرت خود خانم به جوش میاد)یا مورد تمسخر بیش از اندازه قرار می دهند ،آیا واکنشی نشان نمی دهید؟؟؟
حالا با فضای مجازی با کلیپ ،متن،داستان ،رویا پردازی،دارند این کار انجام می دهند...
البته دود این کار هم تو چشم آقا و هم خانم میره..
یعنی نمیخواهید واکنشی نشان بدهید؟؟؟
شاید یه جاهای بی اعتنایی جواب بده،یه جاهای برد کردند ارزش ها...یه جاهای بیان صحیح...
خوب ف
"زندگى مثل یه کابوسه، سیاه و 
دردآور و «پوچ». بـه نظر من 
تنها راه چاره براى شاد بودن، 
سر خود کلاه‌گذاشتنه! هممون 
باید براى زنده‌بودن یه داستان 
خیالى ببافیم. اگه بخواى رک و 
راست باشی‌زندگى «کوفتت» 
می‌شه و نمی‌تونى تحملش کنى."
| وودى آلن |
گاهی وقتا از متنایی که میذارم بدم میاد، شاید واقعا این حرف از وودی آلن نباشه... نمی دونم.
اگه یه روزی مجبور بشم بین درام و جنایی یکی رو انتخاب کنم، صد در صد اون جناییه. از همون بچگی فیلم های کارآگاهی و پل
“مهم نیست تا کجا فرار کنی. فاصله هیچ چیز را حل نمی‌کند. وقتی طوفان تمام شد، یادت نمی‌آید چگونه از آن گذشتی، چطور جان به در بردی. حتّی در حقیقت مطمئن نیستی طوفان واقعاً تمام شده باشد. امّا یک چیز مسلّم است. وقتی از طوفان بیرون آمدی دیگر همان آدمی نیستی که قدم به درون طوفان گذاشت.”من توانایی خاصی دارم :/ تو این روزا فقط توانایی رو تو نامرئی شدن، سفر تو زمان، قدرت بیش از حد و چیزای دیگه می بینن ولی دنیا عجیب تر از اونیه که ما تصورشو می کنم... خب بذا
در ادامه سری نوشته های "دیوار" اکنون می خواهم در مورد آن سوی دیوار بنویسم:دیوار نوشته ی امروز "توانایی مالی برای از بین بردن این عدم راحتی و آسودگی خاطر حاصل از اضطراب عدم توانایی در تامین نیاز های اولیه می باشد" 
یا به طور خلاصه این سوی دیوار (نداشتن پول به اندازه کافی ) و آن سوی دیوار (داشتن پول به اندازه کافی) است
حالا تصور اینکه این طرف دیوار با آن سوی دیوار چه تفاوتی دارد :
این طرف دیوار مهمانت را خودت به ترمینال میرسانی و حدود 4 ساعت زمانت را
همچنان که تکنولوژی روش زندگی ما را روز به روز تغییر می­ دهد، تصور آنچه در آینده پیش خواهد آمد  جذاب خواهد بود. ممکن است دوست داشته باشیم یک روز زندگی روی مریخ را تصور کنیم؛ با این تکنولوژی که ما را قادر می ­سازد تا خمیردندانمان را از CVS تله‌پورت کنیم درست مثل کار هری­ پاترجهت کمک به دستیابیِ به تصورِ بهتر از چیزهایی که آینده با خود می ­آورد، اتحادیه‌ی تامسون روترز (Thomson Reuters)از ۱۰ نوآوری که به اعتقاد آنها در ۲۰۲۵ به وقوع می ­پیوندند گزارشی ر
فکر میکردم تا این پاییز روزای تنهاییم تموم میشه.
دیروز عصر یهو دلم گرفت به یاد روزایی که نماز صبحم قضا نمیشد به یاد روزایی که از خدا میخواستم و خدا هیچوقت نشنید و محلم نداد . حالا در آستانه ۳۵ سالگی نه خدا رو دارم و نه میتونم جور دیگه ای زندگی کنم ‌. خدا خودش ایمانم رو گرفت...
پ.ن: تصور کنید هشتاد میلیون ایرانی تو این مملکت هست هشتاد میلیون .
من کلا این چند روز بیرون نرفتم دیروز عصر با خواهرم رفتم بیرون که بدتر دلم ترکید از غصه از بس همه جا بسته بو
هر سال شب قبل تولدم حس می کنم حتمن فردا یه اتفاق خاصی میفته یا قراره یه روز خیلی متفاوت و خاص باشه ولی فرداش می فهمم که اصلن اونطور نیست، یه روز مزخرف مثل روزای دیگه ست... صبح خواهری تلفن زد و دعوتم کرد به صرف ناهار، چند روز پیش بهش گفته بودم به شدت دلم هوس آبگوشت کرده و حالا برام پخته بود... چقدر خوبه که یه نفر حواسش باشه تو قبلن دلت چی می خواست :) بعد از ناهار با هر چی توی خونه پیدا می شد اتاق رو تزیین کردیم و با هم کیک پختیم... بعد از کلی کثیف کاری ک
با وجود کارهایی که دیروز کرده بودم، شش ساعت خواب خیلی واسم کم بود. تا ظهر سر کلاس چرت می زدم و درس رو نصفه نیمه فهمیدم. یکی از بچه ها می گفت دو سه ساله انواع کلاس ها رو میره و به نظرش این استاد خیلی سخت یاد می ده... تا یکم پیش فکر می کردم این بهترین مربی ایه که می تونستم پیدا کنم :/
وقتی رسیدم خونه داشتم میمیردم از خواب، تازه داشت چشمام گرم میشد که خواهری زنگ زد و گفت بعد از ناهار خونه زن داداشم دورهمی دارن و اگه دلم خواست برم. مادری که نبود و پدری هم
"چه‌بسا حقیقت این است که تا کسی ندیده‌باشدمان، وجود نداریم؛نمی‌توانیم درست حرف بزنیم، تا وقتی کسی به حرف‌مان گوش بدهد، و در یک کلام،کاملا زنده نیستیم، تا زمانی که دوست داشته بشویم..."آلن دو باتنجستارهایی در باب عشق خب فصل تاپ و شلوارک پوشیدنو خوابیدن زیر پتو وقتی کولر روشنه تموم شد و من از این اتفاق بسی خوشحالم... هوای سرد، نیم بوت و بافت، ابرهای سیاه، برگای زرد، بارون، بارون، بارون... چطور میشه اینروزا رو دوست نداشت؟! حال دلم بده و حس م
صبح با ورودم به کلاس فهمیدم همون کاری که من کردم رو حتی بقیه همکلاسیام انجام ندادن و خوب، متهم شدم به خودشیرین کلاس :/ تا حالا تو زندگیم این لقبو نداشتم. کم کم داشتم حس می کردم تو مدرسه ایم که مربیم با گفتن من یه کلاس دیگه دارم به شدت فعال تر و خلاق ترند، تیر خلاص رو به من زد. نزدیک ظهر یکی از بچه ها یه عالمه لواشک از کیفش درآورد و گفت خودش درست کرده، به همه یه تیکه داد و روزمونو قشنگ کرد، من آلبالو برداشتم و به شدت خوشمزه بود...
تا رسیدم خونه لباسا
"پس، بسیار مهم است که بگذاریم بعضی چیزها بروند، رهایشان کنیم، آزادشان کنیم. انسان ها باید درک کنند که هیچ کس با کارت های علامت دار بازی نمی کند، گاهی می بریم، گاهی هم می بازیم. منتظر نباشید چیزی را به شما برگردانند، منتظر نباشید قدر تلاشتان را بدانند، نبوغتان را کشف کنند، عشقتان را درک کنند. چرخه ها را ببندید. نه به خاطر غرور یا بی قابلیتی یا برتری جویی، به خاطر آنکه آن چیز دیگر در زندگیتان جای نمی گیرد. در را ببندید، موسیقی را عوض کنید، خانه ر
آنتی سوشال بودن احتمالا باید نتیجه‌‌ی تجربه‌های تلخ قبلی باشه. همون روان‌شناسی رفتارگرایانه. که میگه قضیه‌ی همه رفتار های ما نتیجه‌ی فیدبک هاییه که از رفتارهای قبلیمون در تعامل با محیط بدست آوردیم. ولی حجمِ این موضوع ، خصوصا تو دانشگاه داره به حد آزاردهنده‌ای برای من زیاد میشه. تنهایی چیزی نیست که من ازش فرار کنم. ولی بی‌شک بزرگترین چیزیه که ازش میترسم. تعامل با بچه هایی که چند سالی از من کوچک ترن به مراتب سخت تر از هم‌سن هاست. خصوصا که
بیشتر آدم‌ها، در نوعی بی‌خبری همیشگی زندگی می‌کنند. آن‌ها همیشه امیدوارند که چیزی اتفاق بیفتد و زندگیشان را دگرگون کند!حادثه‌ای، برخوردهای اتفاقی، بلیت برنده بخت آزمایی، تغییر سیاست و حکومت!آن‌ها هرگز نمی‌دانند که همه چیز از خودشان آغاز می شود...!حکایت آنکه دلسرد نشدمارک فیشر
احساس می کنم وسط یه فیلم گیر کردم، روی یه صندلی نشستم و این صفحه روبه رومه که انتخاب می کنه من چی ببینم و چه اتفاقی بیفته نه من... هیچی زندگیم دست خودم نیست و ازش مت
فهمیدم که توضیح دادن واسه بقیه بهترین کاره واسه یادگیری، وقتی می خواستم توضیح بدم ذهنم تموم اطلاعات درهم برهمو جمع کرد و از کوچیک به بزرگ توی صف گذاشت تا بتونه باهاش یه مطلب منسجم درست کنه، مخصوصا اگه بحثی باشه که نمی خوای کوتاه بیای، چون اگه راه حل و نتیجه درستی نداشته باشی صد در صد مسخره میشی. این روزا درگیر نوشته های سحر شاکری شده م، این دفعه کانال اونو دارم از اول بررسی می کنم و چندتایی پادکست از علی یکانی... تو کانال سحر شاکری یه سری فیلمه
"مُدام باید مست بود،تنها همین!باید مست بود تا سنگینیِ رِقت‌بار زمانکه تورا می‌شکندو شانه‌هایت را خمیده می‌کند را احساس نکنی،مُدام باید مست بود،اما مستی از چه؟از شراب از شعر یا از پرهیزکاری،آن‌طور که دلتان می‌خواهد مست باشیدو اگر گاهی بر پله‌های یک قصر،روی چمن‌های سبز کنار نهرییا در تنهایی اندوه‌بارِ اتاقتان،در حالیکه مستی از سرتان پریده یا کمرنگ شده، بیدار شدیدبپرسید از باد از موج از ستاره از پرنده از ساعتاز هرچه که می‌‌وزدو ه
سرطان تکفیر                                                                            نویسنده: محمد محق
اگر یک تمدن را به مثابه یک ارگانیسم زنده تصور کنیم که می‌تواند به بیماری‌های گوناگون گرفتار شود، تمدن اسلامی امروزه گرفتار سرطانی است که آخر آن را از پا در می‌آورد، این سرطان بدخیم همانا گرایش‌ به تکفیر است. وقتی سخن از تمدن اسلامی می‌گوییم مراد خود اسلام نیست، آن چیزی است که به دست مسلمانان پدیدآمده و محصولی بشری است.غلط است اگر کسی تصور کند که
نوشیدن قهوه چه مزایایی دارد؟
خیلی از افراد ترجیح می دهند به جای چای قهوه استفاده کنند. در خیلی از رژیم‌های غذایی هم نوشیدن قهوه توصیه شده است. همچنین ورزشکاران هم به میزان زیادی قهوه مصرف می کنند چرا که باعث افزایش سوخت و ساز بدن میشود. اما با این وجود همه افراد تصور می کنند قهوه مضرات زیادی داشته و نوشیدن زیاد آن می‌تواند برای بدن مضر باشد. این تصور اشتباه است چرا که قهوه خواص متعددی دارد. پس توصیه می‌کنیم نوشیدن آن را از برنامه غذایی خود ح
یسری آدم ها هستند که نمی تونی حست بهشون رو مشخص کنی، انگار که هم دوستشون داری هم ازشون بیزاری. نسبت بیشتر آدمای دوروبرم همین حالو دارم، این ربطی به خوبی و بدی هاشون نداره، مشکل خودمه. مثلا وقتی که اصلا حال و حوصله طرفو ندارم می رم پیشش و از با اون بودن لذت می برم و وقتی برمی گردم دوباره حسم بهش بد می شه و به خودم قول میدم این بار آخره، این چرخه تکرار می شه. 
مادری امروز به مسافرت یک شبه رفته و تنها بودم، برای ناهار خونه خواهری لنگر انداختم و یه ع
 
خرس خیاط یک انبار باروت زیر شهر را کشف کرده است. این خبری بود که لازم نبود اخبار اعلام کند. خود به خود، چهره به چهره، نگاه به نگاه منتقل شد. 
اولین نفر کسی بود که خرس خیاط را در حال خروج از دری زیرزمینی دید. چهره مبهوت و گنگ خرس خیاط با امواج نامرئی نگاهش لحظه ای و کوتاهش خبر را انتقال کرد. ناقل خرس خیاط بود و بعد فراگیر شد. 
 
 شهری ساخته شده روی انبار باروت؟ یا باروت تعبیه شده زیر شهر؟ یا باروت تزریق شده به تن شهر؟ زیاد فرقی نمی کند. اما حالا ت
معاد ( آخرت ) کے بارے میں تحلیلی، فلسفی اور معرفتی مباحث ( 2 ) 
 معاد کا سطحی تصور اور معاد کا عمیق اور قرآنی تصور کیا ہے    معاد کے بارے میں قرآنی آیات اور نصوص کا اجمالی جائزہ   معاد قوس صعود ہے یعنی کیا اور خلقت قوس نزول ہے یعنی کیا    معاد متکلم کے نزدیک روح کا بدن کی جانب پلٹنا جبکہ عمیق قرآنی نقطہ نگاہ سے حقیقت انسان کا خدا کی جانب پلٹنا    معاد خود انسان کا اپنا مسالہ ہے ۔۔۔معاد کے بارے میں گفتگو دراصل شناخت انسان کے بارے میں گفتگو کرنا ہے
اسمشو میشه گذاشت شکست عشقی ؟نمیدونم باید ناراحت باشم یا نه؟!با کسی که حتی کمی صمیمی هم صحبت نکردم . منحرفی جنسی بودم یا عاشقی ترسو ؟اصلا عشق بود یا شهوت ؟ احساسی دوستانه و دلسوزی بود ؟ نمیدانم . اصلا همان که دوستم به شوخی گفت دو گراز هم در یک اتاق بگذاری عاشق هم میشوند . اصلا عاشق بودم؟ پس اگر عاشق نبودم پس این چه حس گندی ست که حالم از خودم بهم میخورد . پس چرا احساسم اینقدر شکننده شده ؟ مثل همیشه فقط سکوتم بود ای کاش ساختمان بیمارستان چند طبقه ب
نمیدونم چرا هرکی وکیل میبینه میگه: "قتل انجام دادم واسه تبرئه میام پیشت" بعدم "عـیح عیح عیح" میخندن :|
 
 
 
+ قتل انجام بدی بیای پیش من واسه تبرئه؟؟ :)) خودم میکشم زیر چهارپایه ات :|
حالا خیلی رودربایستی داشته باشم واسه رضایت گرفتن اقدام میکنم.
 
+ تصور غلط اینجاست که گمان میکنند وکیل کارش"دفاع از ظالم" "تحریف حقیقت" "تغیر جایگاه بزه دیده و بزهکار" "درست جلوه دادن غلط و غلط جلوه دادن درست" هست.
در حالی که وکیل و قاضی مثل ٢ بال عدالت هستن که در کنار همدی
خب...من نویسنده هستم و به پیشنهاد یکی از دوستهام که می گفت وبلاگ بزنم و رمان هام رو اونجا بنویسم،
این وبلاگ رو زدم.
در واقع من نویسنده رمانهای جنایی،پلیسی و ترسناک هستم و تا حالا عاشقانه ننوشتم.
اما این وبلاگ رو طراحی کردم تا فقط علاقه مندان رمان های ترسناک و جنایی رو در این وبلاگ جمع کنم.
شاید بگید رمان عشاقانه بهتره.
اما اینم بدونید که همه چیز،رمان عاشقانه نیست و این ژانر،کلا سبک خاص خودشو داره که من تا حالا تو اون بخشش نبودم.متاسفانه!
اما اگ
گاهی وقتا واقعا احساس حماقت عجیبی می کنم. چرا باید یه سری اتفاقات احمقانه امروز برای من پیش بیاد و من فقط بشینم و همکاری کنم... امروز فهمیدم تنها دوستی که دارم دشمن منه و هر کاری می کنه تا منو بندازه توی چاله ای بدون انتها :/ من همیشه تو اینجور موقعیتها خیلی احمق ظاهر می شم و بعدن که بهش فکر می کنم انقدر از دست خودم عصبانی می شم که کاش صاعقه بزنه خشکم کنه همین حالا...
با اینکه خسته ام و خوابم میاد نمی تونم چشم روی هم بگذارم، وقتی طرفم یه آدم دوروئه
هر بار که در شهر من باران و برف می‌بارد و من هنوز این‌جا، وسط این بیابان بزرگ خدا، هستم دلم می‌گیرد. احساس می‌کنم پرنده‌ای در قفسم. پرنده‌ای که به پرواز خو کرده اما مجبور است قفس را تحمل کند. سختم می‌آید. چشم به روزی دارم که درسم تمام شود و از این‌جا بروم. بعد یادم می‌افتد دلم این‌جا گیر کرده و بعدتر، از فکر این‌که مجبور شوم خدای ناکرده بقیه‌ی تمام عمرم را این‌‌جا سر کنم، وحشت می‌کنم.
عکسی از پاییز و زمستان توامان شهرم که یک کانال خبری
"انسان مجموعه ای از آنچه دارد نیست،بلکه مجموعه ای است از انچه هنوز ندارد اما میتواند داشته باشد!"ژان پل سارتردیشب وقتی منو دید با ذوق منو به دوستاش نشون داد و گفت دخترمه :) کنارش جا نبود و رفتم یه جای دیگه نشستم که اومد کنارم تا چک کنه جام خوبه و اذیت نمی شم...وقتی مراسم تموم شد و زدیم بیرون برگشت گفت: واسه ی چی اومدی...گفتم: فقط به خاطر توگفت: دیگه نیا... :/ (مگه می تونم عاخه لعنتی...)امروز کلن خوابیدم پای اینترنت، وبلاگ ایمان نظری رو یکم خوندم و ت
ونسان گفت: خب، آقا، یک جوان چگونه بفهمد که راه خود را در زندگی درست انتخاب کرده است یا نه؟ فرض کنیم، فکر می کرده که می بایست زندگیش را در فلان راه به کار اندازد و پس از مدتی متوجه می شود به که بکلی برای رفتن بدان راه استعداد نداشته است؟ 
مندس گفت: شما نمی توانید برای همیشه درباره چیزی یقین داشته باشید. فقط باید شهامت و قدرت آنرا داشته باشید که آنچه را که گمان می برید درست است انجام دهید. ممکن است طوری شود که خطا از آب درآید، ولی شما لااقل کوشش خو
تصور نمی‌کردم حزب اللهی ها این قدر شاد و شنگول باشند. اصلا آدم های ریشو را که می‌دیدم تصور میکردم دپرس و افسرده و مدام دنبال غم و غصه هستند. محمدحسین یک میز تنیس گذاشته بود توی خانه دانشجویی اش وارد که می‌شدیم بعد از نماز اول وقت، بازی و مسخره بازی شروع میشد. لذت میبردم از بودن کنارشان از شادی میترکیدی بدون ذره ای گناه. شهیدمدافع حرم شهید محمدحسن محمدخانی
@modafeanharam77
خدا درحالی که غمگین و بغض الود به عکس هایی که از زمین مخابره شده بود نگاه میکرد به جبرئیل گفت :
چطور‌همچین موجودی رو خلق کردم و بخاطرش فرشته ای رو از درگاهم روندم که هفت هزار سال عبادتم کرده بود
به عکس های کودکان غرق در خون نگاه کرد و گفت چطور کائنات رو وادار کنم بهشون رحم کنن وقتی خودشون به خودشون رحم نمیکنن؟ نگاهی به جبرئل انداخت و دید درگیر دستگاه مخابره عکس های زمینه با خودش گفت
جبرئیل نمیفهمه
نمیفهمه چقدر عاشق موجودی باشی و اون اینقدر
ما یا با فوتبال ارتباطی نمی گیریم یا اینکه فوتبال با گوشت و خونمان عجین می شود! حد وسطی ابدا وجود ندارد!
من هم از آن دسته ای هستم که تصور زندگی بدون فوتبال برایم غیر ممکن است!یعنی اصلا زندگی ای که در آن استرس مسابقه این هفته تیم محبوبت،فریاد های شادی بعد از گل تیم محبوبت،فحش های مکرر به داور و تیم حریف،شادی از گل خوردن و مغلوب شدت تیم رقیب،خوشحالی بیکران از ناراحتی طرفداران تیم رقیب،اشک های بعد از برد ها و باخت ها و در نهایت حرص خوردن های ناش
"در من ژولیوس سزاری؛ کشتی ها را سوزانده، تمام پل های بازگشت را خراب کرده و از من توقع پیروزی دارد،در من میلتون اریکسونی؛ به خودش قول داده تا رسیدنِ صبح، دوام بیاورد...و من عقب نشینی نخواهم کرد،و من تسلیم نخواهم شد!حتی در تاریک ترین شب ها،حتی در عمیق ترین بن بست ها!در من کسی هست هنوز،کسی که مرا باور دارد..."نرگس صرافیان طوفان‌ با خستگی شدید داشتم از در باشگاه بیرون میومدم، روبه روی باشگاه یه ماکت از صحنه های کربلا بود که چشمم بهش افتاد و یکم
تو همه فامیلا یه خونواده هست که کسی زیاد باهاشون رفت و آمد نداره... تو فامیل مادریم اون خونواده دقیقن ماییم چون باهاشون تفاوت داریم. خواهر و برادرای مادرم، همیشه تو رفت و آمد و مهمونی اند، دائم تو مسافرت، خوش اخلاق و پایه، روشن فکر و امروزی و پولدار در حد خودشون. خونواده من دقیقن برعکسن...
خب این یعنی من باهاشون زیاد جور نیستم، وقتی که خیلی ریلکس کنار هم نشستن و خودشونو مسخره می کنن و می خندن من یه گوشه دو زانو نشستم و از دور فقط نگاه می کنم :/ همی
"وقتی از ته دل بخندیوقتی هر چیزی را به خودت نگیری،وقتی سپاسگزار آنچه که هست باشی،وقتی برای شاد بودن،نیاز به بهانه نداشته باشی،آن زمان است که واقعا زندگی میکنیبازی زندگی، بازی بومرنگ‌هاستاندیشه‌ها، کردارها و سخنان ما، دیر یا زود با دقت شگفت‌آوری به سوی ما بازمیگردندزمانی که آدمی بتواند بی هیچ دلهره ای آرزو کند، هر آرزویی بی درنگ برآورده خواهد شد."فلورانس اسکاول شینوقتی به خونه برگشتم انگار تموم پشیمونی ها دنیا رو قلبم سنگینی می کرد
دیگر نمیتوانم دنبال این سایه های بیهوده بروم ، با زندگانی گلاویز بشوم ، کُشتی بگیرم - شماهائی که گمان میکنید در حقیقت زندگی میکنید ، کدام دلیل و منطق محکمی در دست دارید ؟ من دیگر نمیخواهم نه ببخشم و نه بخشیده بشوم ، نه به چپ بروم و نه به راست - میخواهم چشمهایم را به آینده ببندم و گذشته را فراموش بکنم.زنده بگور صادق هدایت
ماه کامل و پیاده روی توی شب بهم کمک کرد که مغزمو آروم کنم... بهتر از همه دیروز بود...برادرم گاهی وقتا یهویی جوگیر می شه و میزنه

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

اندیشه اسلامی